الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
خلاصه کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین
#مای_پادکست
مجمع الجزایر گولاگ مجموعه تحقیقاتی هنری- تاریخی آلکساندر سولژنیتسین دربارهٔ رژِیم سرکوبکننده شوروی در
سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۵۶میباشد. کتاب مجمع الجزایر گولاگ» نوشته آلکساندر سولژنیتسین» نویسنده روسی برنده جایزه نوبل، که تاریخ
انتشار آن به بیش از ۴۰ سال پیش بازمیگردد، به عنوان کتاب درسی اجباری برای تدریس در دبیرستانهای روسیه معرفی شد. این کتاب به
زبان فارسی ترجمه شده و با مشخصات زیر به چاپ رسیدهاست:سولژنیتسین، آلکساندر ایسایویچ، مجمع الجزایر گولاگ، ترجمه عبدالله توکل،
تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، ۱۳۶۶؛ ویرایش دوم: ۱۳۶۷.

خلاصه کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین
اما به راستی گولاگ چیست؟
اداره کل اردوگاههای کار و اصلاح که سرواژه آن به زبان روسی واژه گولاگ» را تشکیل میداد، نام نهادی بود که اردوگاههای کار اجباری در
نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیلسرزمین سردسیر و یخبندان سیبری و استپهای قزاقستان، بیابانهای ترکمنستان را در زمان
حکومت ژوزف استالین اداره میکرد. محکومین ی که حدود یک دهم شهروندان شوروی شامل محکومین عادی و یون در
اردوگاههای کار اجباری به سر بردند، در زمان استالین سه چهارم افسران و تمام پیشکسوتان کمونیست و یاران لنین بجز خود استالین محاکمه
و به جرم خیانت اعدامشدند یا با یک درجه تخفیف محکوم به کار اجباری در گولاگ شدند در ضمن تمام افراد خانواده محکومین به جرم خیانت
زندانی میشدند، حتی کودکان و سالخوردگان را نیز شامل میشد. بسیاری از زندانیان از سرما، گرسنگی و خستگی جان باختند.
یک ایرانی در گولاگ شوروی
الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
عطاءالله صفوی معروف به عطا صفوی (۱۳۰۵ در ساری – ۶ خرداد ۱۳۹۱ در تورنتو) پزشک اورولوژ جراح ایرانی، از اعضای حزب توده ایران و از
بازماندگان اردوگاه کار اجباری در دوران ژوزف استالینبود.
صفوی از دههها پیش، بین ایرانیان ساکن اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق به دلیل گذراندن سالها زندان و کار طاقتفرسا در
اردوگاههای کار اجباری استالینی شناخته شده بود. بعد از چاپ خاطرات او تحت عنوان در ماگادان کسی پیر نمیشود» نام او بین ایرانیان داخل
و خارج ایران هم پیچید. صفوی دههها به عنوان یک پزشک به نام و خوشنام در جمهوری تاجیکستان مورد احترام مردم آن کشور بود.
پانزدهسال پیش، رهبران وقت اتحاد جماهیر شوروی سابق و در رأس آنها میخاییل گورباچف، در پی بروز تحولات عمیق در جامعه جهانی و نیز
ضرورت انجام اصلاحات درون حکومتی، به اعمال تدریجی تغییراتی در ساختار ی ـ اجتماعی حکومت کمونیستی شوروی روی آوردند که
بعدها به گفته گورباچف نوسازی نظام سوسیالیستی کشور شوراها” لقب گرفت.
خط مشی اصلاحات ی و اقتصادی (پروسترویکا و گلاسنوست) که گورباچف در دهه ۱۹۸۰ آنها را اعلام و اعمال کرد، عمدتاً حاصل اصلاحات
دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نیکیتا خروشچف (دبیر اول وقت حزب کمونیست شوروی و جانشین استالین) و نیز آلکسی کاسیگین بود که به مرور
رهبران بعدی حزب را موظف به رشد و توسعه فضای دموکراتیک در سطح کشور و رابطه متعامل با دیگر همپیمانان کرد. این تغییرات بهتدریج به
بازگشت اروپای مرکزی و شرقی به استقلال خود فارغ از دخالت الگوی کمونیستی شوروی و سرانجام فروپاشی این کشور بهعنوان اتحاد میان
جمهوریهای شانزدهگانه آن انجامید. جهان پس از فروپاشی شوروی التهابات جدی دیگری را در عرصه روابط بینالملل تجربه کرد؛ التهاباتی
مبتنی بر اندیشه نظام نوین جهانی به رهبری امریکا که در حال حاضر نمونه عراق را میتوان محصول آن دانست.
همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و مهاجرت بسیاری از اتباع و مهاجران ساکن در این سرزمین، ناگفتههای بسیاری از چگونگی مدیریت
ی و اجتماعی حاکمان و دولتمردان کمونیست این کشور با تودههای مردم، فعالان حزبی و مخالفان ی فاش شد و تصویری دیگر از
دیدگاه حاکم بر اردوگاه زحمتکشان جهان [لقبی که احزاب کمونیست کشورهای تابع حزب کمونیست شوروی به این کشور داده بودند] به
افکارعمومی جهانیان بخشید؛ تصویری برخاسته از عملکرد رهبرانی همچون استالین که برای دهههای متمادی با ایجاد حکومت خفقان و
وحشت، اختناقی گسترده و غیرانسانی را در یکی از پهناورترین سرزمینهای جهان حاکم کرد.کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود”، فارغ از هر
نوع ادعای نقدعلمی علیه مبانی ایدئولوژیک کمونیسم، به بازگویی صرف خاطرات یک ایرانی عضو حزبتوده و هوادار ندیشههای مارکسیستی
معطوف به برتری شوروی میپردازد.این کتاب دربردارنده یادماندههای دکترعطاءالله صفوی از اعضای سابق سازمان جوانان حزبتوده است که
همزمان با بروز تحولات ی دهه بیست شمسی در ایران تصمیم به خروج غیرمجاز از ایران و مهاجرت موقت به شوروی میگیرد.این کتاب را
میتوان به نوعی جلد دوم کتاب خانه دایی یوسف” نوشته اتابک فتحاللهزاده از اعضای سابق سازمان چریکهای فدایی خلق (اکثریت) دانست
که در پی بستهشدن فضای ی ایران در ابتدای دهه شصت شمسی ناگزیر به مهاجرت به شوروی سابق شد و بعدها خاطرات خود را از
هفتسال اقامت در شوروی درقالب نقد نظام ی این کشور به رشته تحریر درآورد. کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود” هم به تشویق
فتحاللهزاده توسط عطاءالله صفوی نگاشته شده است. نویسنده تأکید میکند که خاطراتش را از آن روی مینویسد که جوانان هموطنش با خواندن
آن، اشتباه نسل پیشین را تکرار نکنند و نیز بدانند که نسلهای قبلی در راه پایبندی به آرمانهایشان چه کشیدند.
الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
” میدانی ماگادان چگونه جایی است؟
آنچنان جایی است که در آن ۹۹ نفر میگریستند و فقط یکنفر میخندید. او هم دیوانه بود! ماگادان جایی است که مردگان را توی کیسهای
میگذاشتند و روی برفهای ابدی میانداختند. جایی است که کسی ترانه شاد نمیخواند. در ماگادان زندانیان هرگز پیر نمیشوند…” (ص
۱۱۰) آغاز سفر صفوی و سه یار همراهش اول اکتبر ۱۹۴۷ برابر با نهم مهرماه ۱۳۲۶ و برابر با بیستسالگی این دانشجوی دانشسرای ساری
است. وی در بازگویی خاطرات خود از سالهای اقامت در شوروی سابق، ویرانی تدریجی کاخ آمال و آرزوها و تصوراتی را که از برادر بزرگ (کشور
شوراها) در ذهن داشته برای خواننده بیان میکند.
نویسنده پس از توضیح برخی زوایای فعالیت حزبتوده در ایران، به بروز برخی محدودیتهای ی برای خود اشاره و ضمن تشریح روند
تصمیمگیری برای خروج از کشور تأکید میکند که از همان نخستین گام ورود به شوروی و مشاهده رفتارهای خشونتآمیز مأموران مرزی این
کشور ـ که دستور داشتند در برخورد با واردشدگان غیرمجاز از مرز با قاطعیت و بدون مماشات عمل کنند ـ به تردیدی عمیق در باورهای پیشین
خود نسبت به آرمانهای سوسیالیزم دچار میشود؛ تردیدی که بهتدریج به یقینی تلخ و اندوهبار میانجامد تا جایی که میگوید: ما تودهایها
در ایران که بودیم فکر میکردیم که شوروی بهشت واقعی است، اما بعدها با تحمل بیعدالتیهای این نظام ظالم،
تمام وجودم آکنده از نفرت از این سیستم مردم فریب شد.”
حوزه فعالیتهای حزبی اولیه صفوی در شهر شاهی [قائمشهر کنونی] بوده است. شاهی شهر مهاجرانی بود که رضاشاه آنها را از تمام ایران در آنجا گرد آورده بود.
بیشتر آنها از آذربایجانیهای ایران بودند که پدربزرگ و یا پدرانشان برای پیداکردن کار یا کسب و تجارت به روسیه، قفقاز و آسیای میانه رفته بودند. تا دوره استالین اغلب
این ایرانیان هنوز شهروند شوروی نشده بودند و حکومت شوروی ملاحظاتی در مورد این ایرانیان داشت. پس از امضای معاهدهای میان ایران و شوروی در سال ۱۹۳۸،
حکومت آن کشور شهروندان ایرانی را در عرض چند روز توسط نیروهای امنیتی و نظامی به شکل غیرانسانی به ایران بازگرداند. این عده در ایران متحمل رنجهای بسیار
شدند که همین مسئله سالها بعد سبب گرایش بسیاری از آنان به صفوف حزبتوده و فرقه دموکرات شد.
دوران حضور صفوی در بازداشتگاهها و اردوگاههای کار اجباری در ماگادان همزمان با سالهای اوج قدرت استالین است؛ دیکتاتور بلامنازع حکومت بلشویکها که معتقد بود
همه زندانیان ی دشمن خلق و خائن به سوسیالیزم هستند و نباید بهسادگی بمیرند؛ باید مرگی تدریجی به همراه درد و شکنجه را تحمل کنند. این باور در رفتار
زندانبانان و قوانین و آییننامههای انعطافناپذیر زندانها و تبعیدگاههایی که میلیونها اسیر در آنها روزبهروز جان میکندند، بهشدت هرچه تمامتر جریان داشت. تحمل این
درد و رنج برای صفوی و یارانش از نخستین لحظههای ورود به داخل مرزهای شوروی آغاز میشود و شرایط محبسهایی که اینان در گذر ایام اسیر آن میشوند هرکدام
فرسایندهتر و غیرقابل تحملتر از دیگری مینماید: طویلهای در نزدیکترین پاسگاه مرزبانی در مصب رود اترک، زندان کا.گ.ب” [سرویس امنیتی شوروی] در عشقآباد،
اردوگاه کارخانه آجرپزی در گرمای۴۵ درجه بالای صفر، زندانهای مختلف شهرهای چارجو، تاشکند، نووو سیبیرسک، مارینسک، ایرکوتسک، آمور،… و سرانجام اردوگاه کار
اجباری در معادن زغالسنگ در استان ماگادان واقع در منطقه کولیما با سرمای ۶۰ درجه زیر صفر (دورترین سرحد شمال شرقی سیبری در اقیانوس منجمدشمالی).
در آمارهای منتشرشده پس از حکومت استالین مشخص شد که فقط در استان ماگادان بیش از یک میلیون ناراضی زندانی بودند؛ زندانیانی که بسیاری از اتباع دیگر
کشورها هم در زمره آنان قرار داشتند، ازجمله ژاپنیها، فرانسویها، چینیها، آلمانیها و حتی سربازان روس که پس از خلاصی از اردوگاههای هیتلری در جنگ جهانی
دوم به وطن بازگشته بودند و بهزعم حکومت مرکزی گناهشان این بود که در میدان نبرد، زنده دستگیر شده بودند.
روند بازداشت و محاکمه چهارجوان ایرانی که ابتدا به جرم عبور غیرقانونی از مرز به دوسال حبس محکوم میشوند، برای آنان چنان غیرقابل باور و ظالمانه مینمود که
صفوی خود مینویسد: پس از شنیدن حکم دادگاه اشک از چشمان ما سرازیر شد و دادوفریاد ما در آمد که ما همگی اعضای حزبتوده هستیم. ما به کشور
سوسیالیستی، به سرزمین لنین کبیر و به رفیق استالین پناه آوردهایم. ما برادران کوچک شما هستیم که با آرزوهای بزرگ به سرزمین شما آمدهایم.
… اما بیفایده بود… ما به کمونیستهایی پناه برده بودیم که کشورشان را به خاک و خون کشیده بودند، فقر و بدبختی را به تمام معنا میان مردم تقسیم کرده بودند،
خفقان مرگآوری را به ارمغان آورده و تمام اعتراضات و مبارزات مردم را بهنام دشمنان خلق با بیرحمی هرچه تمامتر سرکوب کرده بودند.”
این حکم اما ثابت نماند و پس از چندماه با احضار دوباره متهمان به اداره مرکزی کا.گ.ب” آنان را به جرم دروغ گفتن به دولت و حزب کمونیست شوروی و انجام جاسوسی
به نفع امپریالیسم به ۱۰ تا ۲۵ سال زندان و کار با اعمال شاقه در شمالشرقی سیبری محکوم کردند.
صفوی معتقد است این جرم را یکی از رفقای حزبی وی بهنام علاءالدین میرمیرانی با همکاری بازجوی پرونده برای این چهارتن خلق کردند. آن رفیق حزبی با این باور که با
قبول این همکاری با خود وی دیگر کاری نخواهند داشت، تن به پذیرش واردکردن اتهام جاسوسی به هموطنان خود داد.
گفتنی است که میرمیرانی در سال ۱۳۷۷ کتابی بهنام کوره راهی در غبار” در ایران به چاپ رساند که به نظر صفوی تنها نیمی از حقیقت در آن نوشته شده است.
در همین خصوص صفوی به این نکته اشاره میکند که کا.گ.ب” تخصص و مهارت عجیبی در بهکارگیری بسیاری از اتباع خارجی دارای پرونده ی برای فعالیتهایی
همچون خبرچینی داشت و در این روند، تعداد ایرانیانی که به خدمت دستگاه امنیتی شوروی و حزب کمونیست این کشور در آمده بودند کم نبود.
نویسنده در موارد متعددی از بازگویی خاطراتش، انتقادات صریح و تندی نسبت به رهبران حزبتوده وارد میآورد. به باور نویسنده کتاب، رهبران حزبتوده از شرایط واقعی
حاکم بر سیستم حکومتی شوروی و چگونگی حقایق زندگی مشقتبار مردم آن سرزمین آگاه بودند، ولی به لحاظ وابستگیهای حزبی و منافع فردی این اطلاعات را به
هواداران و فعالان جوانتر حزب منتقل نکردند. وی در جایی مینویسد: من کتاب خاطرات کیانوری را با حرص و جوش خواندم. نظریات وی تنفر عمیقی در من برانگیخت. او
با آن بن مایه فکری اگر به مصلحتش بود، منکر ماه و خورشید هم میشد. تنها علاج وی یک ماه کار در اردوگاههای سیبری بود تا در عالم هپروت این لاطائلات را به هم
نبافد.” (ص ۶۷)
صفوی هفتسال از زندگیاش را با بیگاری در معادن زغالسنگ و زندگی در اردوگاههای کار اجباری ماگادان میگذراند. وی با شرح مفصل مصایب و شرایط اندوهباری که
در این سالها گذرانده اضافه میکند که مرگ استالین در پنجم مارس سال ۱۹۵۳ روزنهای از امید به روی زندانیان باز کرد و فشار فرماندهان امنیتی و روسای زندانها روی
زندانیان به گونه قابلتوجهی کاهش یافت. پس از چندی در اردوگاه، زمین والیبال درست شد، کار اجباری هشتساعت در روز و در هر ده روز یک روز تعطیلی اعلام شد،
کتابخانه و مغازهای برای خرید زندانیان دایر شد، بنا به تصمیم مقامات ماهانه اندکی پول در ازای بیگاری زندانیان به آنان پرداخت میشد. معافیت بیماران با ۳۷ درجه تب از
بیگاری، نامهنویسی برای خانواده و… ازجمله دیگر امتیازهای اعطاشده توسط مسئولان در دوران پس از استالین بود.
مهندسی استراتژیها و ترفندهای مختلف انتخاباتی راز موفقیت در انتخابات - مازیار میر
شوروی ,صفوی ,کار ,کتاب ,کشور , ,کار اجباری ,پس از ,شوروی و ,بسیاری از ,اردوگاههای کار ,مجمع الجزایر گولاگ ,اتحاد جماهیر شوروی ,نوشته الکساندر سولژنیتسین ,گولاگ نوشته الکساندر
درباره این سایت